آیا امکان دارد که هم‌ذات‌پنداری با دیگران آسیب‌هایی در پی داشته باشد؟ آیا اصلاً کسی هست که مخالف همدلی باشد؟ بله، پل بلوم، استاد روان‌شناسی دانشگاه ییل. نویسنده کتابی جدید با عنوان «علیه همدلی»، نشان می‌دهد همدلی، هر قدر هم خیرخواهانه باشد، راهنمای مناسبی برای استدلال اخلاقی نیست. از آن بدتر، هر چقدر افراد داوری‌های اخلاقی خود را بر مبنای همدلی قرار دهند، حساسیت شان نسبت به رنجِ تعداد زیادتری از مردم کاهش پیدا می‌کند. بنا به گفته بلوم، بیشتر ما کاملاً درباره همدلی در اشتباه هستیم.


ووکس — کیست که مخالف همدلی باشد؟ اگر شهودهای اخلاقی ما فقط در یک موضوع همداستان باشند، آیا آن این ایده نخواهد بود که همدلی با دیگر انسان‌ها چیز خوبی است؟ چه آسیبی ممکن است از هم‌ذات‌پنداری با افکار و احساسات هم‌نوعانمان به وجود آید؟

بنا به گفته پل بلوم، استاد روانشناسی در دانشگاه ییل، بیشتر ما کاملاً درباره همدلی در اشتباه هستیم. بلوم که نویسنده کتابی جدید با عنوان علیه همدلی است، از مطالعات بالینی و منطق ساده استفاده می‌کند تا نشان دهد همدلی، هرقدر هم خیرخواهانه باشد، راهنمای مناسبی برای استدلال اخلاقی نیست. از آن بدتر، هرچقدر افراد و جوامع داوری‌های اخلاقی خود را بر مبنای همدلی قرار دهند، حساسیتشان نسبت به رنج تعداد زیادتری از مردم کاهش پیدا می‌کند.

«می‌خواهم پرونده‌ای در دفاع از ارزشِ استدلال آگاهانه و حساب‌شده در زندگی روزمره تشکیل دهم و نشان دهم که باید تلاش کنیم به جای قلبهایمان از سرهایمان استفاده کنیم.» این درخواستی است که بلوم در صفحات آغازین کتاب مطرح می‌کند. آنچه در ادامه می‌آید گفتگویی بی‌پرده درباره خطرات نیّاتِ خیر است.

هفته گذشته با بلوم به گفتگو نشستم تا درباره پرونده او علیه همدلی صحبت کنیم. رک بگویم، کتاب بلوم را با میزان قابل توجّهی از تردید خواندم و با تردید وارد این گفتگو شدم. مدت‌ها بر این باور بودم که همدلی بنیان همبستگی انسانهاست (به دلایلی که در ادامه توضیح خواهم داد). بنابراین اگر حق با او باشد، من تقریباً در تمام طول زندگی‌ام بر خطا بوده‌ام.

بعد از خواندن کتاب و شرکت در این گفتگو، اکنون فکر می‌کنم او (در اکثر موارد) بر حق است.

شان ایلینگ: همدلی را چطور تعریف می‌کنید؟ و وجه تمایز آن مثلاً با شفقت و همدردی چیست؟

پل بلوم: سؤال بسیار خوبی است زیرا بیشتر مردم وقتی عنوان کتاب مرا می‌بینند وحشت می‌کنند. به این نتیجه رسیده‌ام که مردم معانی مختلفی از واژه همدلی برداشت می‌کنند. برخی همدلی را به معنی هر چیز خوب و اخلاقی، یا خوب بودن در یک معنای کلی، در نظر می‌گیرند. من با این تعاریف مخالف نیستم. معنای دیگری از همدلی وجود دارد که دقیق‌تر است و به فهم انسان‌های دیگر مربوط می‌شود. و آن دقیقاً آن چیزی نیست که من درباره‌اش صحبت می‌کنم. فکر می‌کنم درک و شناختن مردم دارای اهمیت است، اما لزوماً نیرویی نیست که در خدمت نیکی باشد. شناخت مردم می‌تواند در خدمت شر نیز باشد.

منظور من از همدلی احساس کردن احساسات دیگران است. بنابراین اگر شما در رنج باشید و من رنج شما را احساس کنم، یعنی من نسبت به شما احساس همدلی دارم. اگر مضطرب باشید، اضطراب شما را در خود احساس کنم. اگر غمگین باشید و من هم غمگین شوم، همدلانه رفتار کرده‌ام. و این با شفقت فرق دارد. شفقت یعنی من به دغدغه و مشکل شما اهمیّت می‌دهم و برای آن ارزش قائلم. به شما اهمیت می‌دهم، اما ضرورتاً احساسات شما را در خود احساس نمی‌کنم.

بسیاری از مردم فکر می‌کنند این صرفاً یک تفاوت کلامی است که اهمیت چندانی ندارد. اما در واقع شواهد زیادی در کتاب من وجود دارد که نشان می‌دهد همدلی و شفقت قسمت‌های متفاوتی از مغز را فعّال می‌کنند. اما آنچه اهمیت بیشتری دارد این است که آن‌ها پیامدهای متفاوتی نیز دارند. اگر من نسبت به شما احساس همدلی داشته باشم، رنج کشیدن شما برایم دردناک خواهد بود. رنج شما برایم طاقت‌فرسا خواهد بود. این احساس باعث می‌شود از شما و کمک کردن به شما دوری کنم. اما اگر نسبت به شما احساس شفقت داشته باشم، نیرو خواهم گرفت. خوشحال خواهم شد و تلاش خواهم کرد تا زندگی شما را بهتر سازم.

به خاطر همدلی است که به دختری سفیدپوست و جذّاب که گم شده است بیشتر از هزار کودک گرسنه که شبیه ما نیستند یا در جای متفاوتی زندگی می‌کنند اهمیت می‌دهیم.

ایلینگ: تمام نکاتی که اشاره کردید را درک می‌کنم، اما همدلی همچنان نزد من یک احساس به شدت مثبت، یا سودمند است. می‌توان گفت همدلی داشتن در واقع موجب به وجود آمدن شفقت بیشتر می‌شود.

بلوم: شکایت من به طور خاص از همدلی و نقش آن در تصمیم‌گیری است. همدلی ویژگی‌های خاصی دارد که باعث می‌شود در موقعیت‌های محدود و مشخصّی مثبت باشد. اگر من و شما تنها افراد روی زمین باشیم و شما در رنج باشید و من بتوانم شما را کمک کنم و دردتان را از بین ببرم، و نسبت به شما احساس همدلی داشته باشم و بنابراین زندگی شما را بهبود بخشم، همدلی یک کار خوب انجام داده است. اما جهان واقعی هیچ شباهتی به مثال ما ندارد. ضعف‌های ذاتی همدلی مربوط به این واقعیت است که همدلی مثل یک نورافکن عمل می‌کند. همدلی بر روی شما متمرکز می‌شود. اما نورافکن‌ها تنها جایی را روشن می‌کنند که شما نشانه گرفته‌اید و به این دلیل همدلی مغرضانه است.

ممکن است من نسبت به شما که مردی سفیدپوست و خوش‌سیما هستید احساس همدلی داشته باشم، اما نسبت به یک انسان کریه و ترسناک احساس همدلی نمی‌کنم. واقعیت این است که برای افرادی که در فرهنگ من نیستند، رنگ پوستشان شباهت کمتری به من دارد و زبان متفاوتی دارند احساس همدلی بسیار کمتری دارم. این واقعیتی وحشتناک دربارۀ ذات بشر است و در سطحی ناخودآگاه عمل می‌کند، اما می‌دانیم که چنین چیزی اتفاق می‌افتد و واقعیت دارد. ده‌ها و شاید صدها تجربۀ آزمایشگاهی وجود دارد که به بررسی همدلی پرداخته و به این نتیجه رسیده‌اند که همدلی بی‌نهایت مغرضانه و جانبدارانه است.

مشکل دوم این است که همدلی حساب و کتاب سرش نمی‌شود. همدلی بر روی من که یک نفر هستم زوم می‌کند اما به تفاوت میان یک و صد یا یک و هزار توجّه نمی‌کند. به خاطر همدلی است که اغلب به یک شخص بیشتر از ۱۰۰ یا هزار نفر توجّه می‌کنیم یا به یک دختر سفیدپوست جذّاب که گم شده است بیشتر از هزار کودک گرسنه که شبیه ما نیستند یا در جای متفاوتی زندگی می‌کنند اهمیت می‌دهیم.

بنابراین همدلی ممکن است احساس خوبی در ما ایجاد کند اما اغلب ما را به سمت تصمیم‌های احمقانه و غیراخلاقی سوق می‌دهد.

ایلینگ: آیا همدلی الزاماً یک نورافکن است؟ آیا باید در یک آن بر یک یا دو چیز متمرکز شود؟ آیا این بخشی از ساختار همدلی است یا تنها معمول‌ترین نمود آن است؟

بلوم: فکر می‌کنم بخشی از خود همدلی باشد. همدلی‌ای که ما در موردش صحبت می‌کنیم یعنی «من خودم را جای تو می‌گذارم.» خوب، خودتان را جای چند نفر می‌توانید بگذارید؟ شاید من بتوانم خودم را در یک زمان جای شما و یک شخص دیگر بگذارم. شما دو نفر چیزهای متفاوتی را احساس می‌کنید و من تا حدّی هردو را درک می‌کنم. آیا می‌توانم این کار را برای ۱۰ یا ۱۲ یا ۱۰۰ نفر انجام دهم؟ نه. شاید یک خدای قادر بتواند چنین کاری انجام دهد، شاید او بتواند با هر موجود زنده‌ای همدلی کند. اما به طور معمول ما توجّهمان را به یک نفر معطوف می‌کنیم.

و بنابراین همدلی معمولاً با اخلاق تفاوت دارد. وقتی من یک قضاوت اخلاقی انجام می‌دهم، می‌توانم با خود حساب کنم که مثلاً اگر این کار را انجام دهم ده نفر رنج خواهند برد اما به هزار نفر سود می‌رسد. و در بیمۀ سلامت همگانی، کنترل سلاح یا چیزهایی شبیه به آن شما با اعداد سر و کار دارید.اما همدلی در ذات خود مثل یک نورافکن است.

ایلینگ: بنابراین از نگاه شما همدلی نه تنها راهنمایی ضعیف برای استدلال اخلاقی است بلکه در واقع مردم و جهان را بدتر نیز می‌کند.

بلوم: فکر می‌کنم همدلی برای خیلی از چیزها مفید است. به عنوان مثال، همدلی منبع شگفت‌انگیزی از لذت است. اگر نمی‌توانستیم در یک سطح مشخص با شخصیت داستان‌ها همدلی کنیم لذتِ آثار داستانی از دست می‌رفت. میزان زیادی از صمیمیت ما رنگ می‌باخت. فکر می‌کنم همدلی در رابطه جنسی نقشی محوری دارد. همدلی برای خیلی از چیزها عالی است.

ولی در حوزه اخلاق همدلی ما را گمراه می‌کند. اگر همدلی را کنار بگذاریم و به متفکرانی منطقی تبدیل شویم که شفقت و اهمیت دادن به دیگران به آن‌ها انگیزه می‌دهد، انسان‌های بسیار بهتری خواهیم بود.

وقتی شما برای کسی که مورد آزار یا تعدّی قرار گرفته است احساس همدلی می‌کنید، این احساس به خشم و نفرت نسبت به کسانی تبدیل می‌شود که آن عمل را انجام داده‌اند.

ایلینگ: می‌توانید مثالی بیاورید که در آن همدلی در زندگی روزمره به راه نادرست رفته باشد؟

بلوم: یک مثال جنجالی می‌آورم و بعد از آن یک مثال کمتر جنجالی ارائه می‌کنم. مثال جنجالی به نقش همدلی در نظام عدالت کیفری ما، و به ویژه اظهارات قربانیان، مربوط می‌شود. در بسیاری از ایالت‌ها، نه همۀ آن‌ها، اظهارات قربانی وجود دارد، و این اظهارات به افراد این امکان را می‌دهد تا دربارۀ آنچه برایشان اتفاق افتاده صحبت کنند و بگویند وقتی یکی از افراد خانوادۀ خود را از دست می‌دادند یا به آن‌ها تعدّی می‌شده چه حسّی داشته‌اند؛ این اظهارات معمولاً حکم را مشخص می‌کنند.

نمی‌توانم شیوه‌ای مؤثرتر برای صدور احکام ناعادلانه و جانبدارانه تصوّر کنم. اگر قربانی یک زن سفیدپوست جذّاب و سخنور باشد بسیار قدرتمندتر از یک مرد عبوس آفریقایی-آمریکایی خواهد بود که دوست ندارد دربارۀ احساساتش صحبت کند. ناگهان این سؤال عمیق را که چطور باید مجرمان را مجازات کنیم به این سؤال تبدیل می‌کنید که چقدر با شخصی که مقابلم ایستاده همدردی می‌کنم؟ بنابراین جانبداری می‌تواند به شکلی باورنکردنی قدرتمند باشد. این مورد اوّل بود.

مورد دوم درباره دونالد ترامپ است. لفاظی ترامپ درباره پناهجویان و مسلمانان، خصوصاً در روزهای اوّل کارزار انتخاباتی او، اغلب بر اساس رنج مردم طراحی شده بود. او عملاً چنین داستان‌هایی تعریف می‌کند. او در رقابت‌های خود داستان‌هایی از قربانیان تجاوز و تیراندازی تعریف می‌کند. او داستان‌هایی درباره افرادی که شغل خود را از دست داده‌اند تعریف می‌کند. با این داستان‌ها همدلی طرفدارانش را طلب می‌کرد، کسانی که دغدغه‌شان بیش از هرچیز به تبار خودشان معطوف بود.

سیصد سال پیش آدام اسمیت گفت وقتی شما برای کسی که مورد آزار یا تعدّی قرار گرفته است احساس همدلی می‌کنید، این احساس به خشم و نفرت نسبت به کسانی تبدیل می‌شود که آن عمل را انجام داده‌اند. و فکر می‌کنم همواره در جهان واقعی چنین چیزی را مشاهده می‌کنیم. هرگاه کسی از شما بخواهد که دسته‌ای از مردم را از کشور خود بیرون بیاندازید یا به جنگ بروید، داستانی به شدت غم‌انگیز از شخص بینوایی را برایتان تعریف خواهد کرد که شبیه به شماست و به نحوی قربانی شده است. گاهی این داستان‌ها دروغ است و گاهی حقیقت دارد، اما در هر صورت این موردی است که در آن همدلی واقعاً به بیراهه می‌رود.


ایلینگ: از نظر من استدلال‌های مفصل شما دربارۀ همدلی متقاعدکننده است، اما فکر می‌کنم نقد شما در مورد روابط میان افراد یا والدین و فرزند معتبر نباشد. آیا ملزم نیستیم تا حدّی به افرادی که دوستشان داریم یا آن‌ها را دوست خود می‌نامیم اهمیت بیشتری بدهیم؟ و اگر چنین است، آیا این مستلزم چیزی شبیه به همدلی نیست؟


بلوم: سوال بسیار خوبی است. یک فصل کامل از کتابم را به کلنجار رفتن با این موضوع اختصاص داده‌ام. قسمت زیادی از کتاب من بدین شکل است «ببین! همینه که هست.» امّا فصلی درباره روابط صمیمی دارم که در آن دقیقاً با این سوال‌ها کلنجار می‌روم. این بخش در دو جهت پیش می‌رود. یکی از جهات این است «همدلی جانبدارانه است و جانب کسی را می‌گیرد که دوستش دارد» اما بعضی جانبداری‌ها هستند که بد به نظر نمی‌رسند. من فرزندانم را خیلی بیشتر از شما دوست دارم و از این موضوع شرمنده نیستم. فکر نمی‌کنم این کار من یک اشتباه اخلاقی باشد. و فکر نمی‌کنم اشتباه باشد که به دوستان و خانواده‌ام بیشتر از غریبه‌ها اهمّیت بدهم.

اگر به سفیدپوستان بیشتر از تیره‌پوستان اهمیت بدهم، فکر می‌کنم دچار اشتباه شده‌ام. اما دوستان و خانواده؟ به نظرم بیشتر دوست داشتن آن‌ها درست باشد. در این معنی، جانبداریِ همدلی چندان مسئله‌ای نیست. اما فکر می‌کنم جانبداری‌ای که اینجا منعکس می‌کند، تنها نمودی از یک جانبداری کلّی‌تر باشد. اگر همدلی را از مغز من بر می‌داشتید، بازهم کودکانم را دوست می‌داشتم. زیرا هر فکر می‌کنم در یک مورد همدلی بی اشکال باشد، یعنی وقتی مشخصاً با احساسات مثبت همراه است

احساس دیگری در این جهت حرکت خواهد کرد. در این مورد فکر می‌کنم جانبداری همدلی به خودی خود مشکلی نداشته باشد.

امّا کرانه دیگر سؤال شما. مثال‌هایی که تا اینجا آورده‌ایم دربارۀ مسائل سیاسی بوده‌اند- رفتن به جنگ و اظهارات قربانیان. رفتار با فرزندان، همسر و دوستانتان چطور؟ آیا نمی‌خواهید نسبت به آن‌ها همدلی داشته باشید؟ و فکر می‌کنم جواب این سؤال مختلط باشد. و فکر می‌کنم جواب اغلب نه است.

فرض کنید به دیدار من می‌آیید و وحشت‌زده و مضطرب هستید. واقعاً می‌خواهید من هم مضطرب شوم؟ آیا از من می‌خواهید با اضطراب شما همدلی کنم، از من می‌خواهید علاوه بر اینکه آن را درک می‌کنم احساسش نیز بکنم؟ احتمالاً چنین چیزی نمی‌خواهید. از من می‌خواهید که آرام باشم. اگر افسرده هستید نمی‌خواهید که من هم در افسردگی غوطه‌ور شوم. اگر اینطور باشد به جای یک مشکل دو مشکل خواهید داشت. شما از من می‌خواهید که به نوعی روحیه‌بخش باشم، خوشحالتان کنم و چیزها را سر جای خودشان قرار دهم.

اگر ما دوست باشیم و اتفاق بسیار خوبی برای شما افتاده باشد، ممکن است بخواهید که من هم در شادی شما سهیم باشم، نه تنها از اینکه اتفاقات خوبی برای شما اتفاق افتاده خوشحال باشم بلکه عملاً در احساسات مثبت شما سهیم شوم. من اشکالی در این نوع همدلی نمی‌بینم.

ایلینگ: شما تمایز جالبی بین احساس کردن و درک کردن قائل شدید و پیشتر نیز به آن اشاره کردید. اگر ممکن است کمی این موضوع را بشکافید. آیا منظورتان این است که همدل بودن یعنی احساس کردن آنچه فردی احساس می‌کند و نه صرفاً درک کردن یا به نحوی فهمیدن آن؟

بلوم: در واقع جدایی این دو چیز بخشی بسیار مهم از بحث من است. همه متفق‌اند که برای انسان خوبی بودن باید افراد دیگر را درک کنیم. نمی‌توانیم برای شخصی هدیه تولد بخریم مگر اینکه تا حدی او را بشناسیم. نمی‌توانیم کودکی را خوشحال کنیم مگر اینکه درکش کنیم. اکنون همانطور که در آغاز گفتیم اگر بخواهید زندگی شخصی را نابود کنید، او را اغفال کرده یا سرش کلاه گذاشته یا شکنجه‌اش کنید باز هم لازم است که او را شناخته و درک کنید. اما به نظر می‌رسد شناخت همچنان شرطی ضروری برای انجام کارهای خیر باشد. بنابراین اگر مشخص شود که درک کردن و احساس کردن اساساً درهم تنیده‌اند، آنگاه من قادر نخواهم بود علیه همدلی استدلال کنم. اما آن‌ها درهم تنیده نیستند. شما به راحتی می‌توانید گسستگی آن‌ها را تشخیص دهید.

نمونه‌ای از این گسستگی‌ها را می‌توان در جامعه‌ستیزان[۸] ماهر مشاهده کرد. بعضی از قاتل‌های روانی آنقدر که شما ممکن است فکر کنید قابل توجّه نیستند. آن‌ها صرفاً شکلی از انسان‌های تباه‌شده هستند. اما بعضی از قاتل‌های روانی واقعاً در درک افرادِ دیگر خوب هستند. آن‌ها واقعاً در درک دیگران خوب هستند زیرا آن‌ها را می‌فهمند. آن‌ها می‌دانند شما چه چیزی می‌خواهید. می‌دانند از چه چیزی خوشتان می‌آید. شما را بهتر از خودتان می‌شناسند، اما ذرّه‌ای برایشان اهمیّت ندارید. آن‌ها می‌توانند میزان بسیار زیادی درد به شما تحمیل کرده و خم به ابرو نیاورند.

ایلینگ: شما هیچگونه فایده اجتماعی برای همدلی قائل هستید؟

بلوم: فکر می‌کنم همدلی ما را به سمت تصمیم‌های اخلاقی ضعیف سوق می‌دهد، اما همدلی اغلب همان چیزی است که مردم می‌خواهند. موارد بسیاری وجود دارد که در آن‌ها مردم تمایل دارند شخص دیگری احساس آن‌ها را احساس کند. بعضی از موارد، مواردِ اقناع اخلاقی هستند که در آن‌ها من می‌خواهم شما را متقاعد کنم تا کمکم کنید و برای اینکه شما را برای انجام آن کار متقاعد کنم، باید کاری کنم که آنچه من احساس می‌کنم را شما نیز احساس کنید. فرزند من در بیمارستان است. برای عمل جراحی به پول احتیاج دارم. شما چه احساسی خواهید داشت؟ سعی می‌کنم احساسات شما را به عنوان بخشی از فرایند متقاعد سازی تحریک کنم.

همدلی ما را به سمت تصمیم‌های اخلاقی ضعیف سوق می‌دهد.

ایلینگ: شما می‌گویید همدلی جانبدارانه است، این نکته را می‌فهمم اما همدلی لزوماً باید اینطور باشد یا برای بیشتر مردم و در بیشتر اوقات اینطور است؟

یک راهب بودایی را در نظر بگیرید یا کسی که به طور مرتّب بر روی شفقت به مراقبه می‌پردازد. همدلی در این موارد معطوف به شخص مشخصی نیست. از نظر من همدلی، در این روش، یک گرایش است نه احساسی که به شخص یا چیزی معطوف شده باشد.

بلوم: این‌ها دو سوال متفاوت هستند. مورد راهب مورد جالبی است. من درباره‌ی راهبان و مراقبه و بودیسم در کتابم صحبت کرده‌ام. آن‌ها واقعاً دربارۀ همدلی به شما هشدار می‌دهند. آن‌ها می‌گویند برای فهم آنچه درباره‌اش صحبت می‌کنید، برای فهم موقعیت خود، باید دست از همدلی بکشید و عشق و شفقت را احساس کنید، یعنی مهربانی دوستانه. اما سعی نکنید از آنچه در سر مردم می‌گذرد سر در بیاورید. این کار شما را از پا در می‌آورد. این کار مشکلات عدیده‌ای برای شما به وجود می‌آورد.

شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه مراقبه و تمرین ذهن‌آگاهی شما را به انسان محبوب‌تری تبدیل می‌کند. در این مورد مدرک قطعی وجود ندارد، اما طبق این استدلال مراقبه با از بین بردن همدلی، شما را به شخص محبوب‌تری تبدیل می‌کند و بنابراین شما می‌توانید بدون اینکه احساس درد کنید به دیگران کمک کنید.

در اینجا به ارائه‌ی یک تمثیل می‌پردازم: آیا مایه‌ی تاسف نیست که مردم به شدّت غذاهای خوشمزه و چرب را دوست دارند؟ چرا آن‌ها نمی‌توانند روز و شب از خوردن پودر پروتئین و اسفناج لذّت ببرند؟ آیا می‌توانید بگویید: غیر ممکن است انسانی از بستنی شکلاتی و استیک متنفر باشد و از خوردن پودر پروتئین لذت ببرد؟ آیا غیرممکن است افراد جوان و جذّاب شخصی را از لحاظ جنسی تحریک نکنند و در عوض افراد فضیلت‌مند او را تحریک کنند؟ آیا غیر ممکن است افرادی وجود داشته باشند که تنها از گرمایش زمین عصبانی شوند و اگر دستشان را قطع کنید برایشان اهمیتی نداشته باشد؟ نمی‌دانم. فکر نمی‌کنم ما چنین موجوداتی باشیم.

ایلینگ: همیشه احساس می‌کردم همذات‌پنداری با رنج دیگری محرّک اصلی برای همبستگی انسان است، و اینکه همدلی دروازه‌ای است به شناخت وجه مشترک تجربه. اگر می‌خواهیم یک تغییر جهت اساسی از خود تنها انگاری به آگاهی جمعی داشته باشیم، آیا به چیزی مثل همدلی نیاز نداریم؟

بلوم: نمی‌توانم با اطمینان بگویم گفته‌ی شما نادرست است. از جهاتی تا جایی که همدلی قادر به این کار باشد، معلول است نه علّت. یعنی اگر شما خودتان را جای شخص دیگری بگذارید، مثلاً شخصی در آفریقا، یک فرا انسان، یک غیر انسان، کسی که از سایر جهات به شما ارتباطی ندارد، برای اینکه خود را جای آن‌ها بگذارید باید ابتدا آن‌ها را به عنوان یک شخص به رسمیت بشناسید. چنین نیست که همدلی آن چیز جادویی باشد.

همدلی فرایند روانی خیال‌پردازی است. اساساً شما انتخاب می‌کنید تا این جهش تخیلی را انجام دهید. اما اصل، انتخابِ اخلاقی است. همدلی تنها یک روش برای ابراز آن است. اما آنگاه این سؤال پیش می‌آید: آیا نشان دادنش ضرورت دارد؟ به انقلاب‌های حقوقی در دوران معاصر خودمان فکر می‌کنم.

ایلینگ: شاید بهتر است به همدلی به عنوان یک ابزار فکر کنیم، نه یک فضیلت. ابزاری که می‌تواند، بسته به شخصی که آن را در خود احساس می‌کند، در جهت خیر یا شر مورد استفاده قرار گیرد. همانطور که شما می‌گویید افراد حیله‌گر توانایی بسیاری در همدلی دارند و به همین خاطر است که تا این حد در کار خود توانا هستند. شخصی همچون دالای لاما نیز در همدلی کردن بسیار تواناست با این تفاوت که او آن را در راه اهداف بسیار بهتری به کار می‌گیرد.

درک احتمالات و درک اثر بخت و اقبال، چیزی نیست که از طریق همدلی حاصل شود بلکه چیزی است که از طریق درک وسیع‌تر حاصل می‌شود.

بلوم: فکر می‌کنم وقتی پای استدلال اخلاقی در میان باشد، همدلی واقعاً گزینۀ نامناسبی است و تنها باعث به وجود آمدن جانبداری، بی‌قاعدگی و پریشانی می‌شود. اما بله، اگر صحبت از انگیزش اخلاقی باشد، همدلی می‌تواند به عنوان یک ابزار مورد استفاده قرار گیرد. اگر بخواهم شما را متقاعد کنم که به یک کودک کمک کنید می‌توانم بگویم به خانوادۀ کودک نگاه کن، می‌توانم این کار را بکنم. اگر بخواهم شما را به حلق‌آویز کردن آفریقایی‌های آمریکایی‌تبار در جنوب ترغیب کنم، می‌توانم بگویم به این زنان سفیدپوست نگاه کن که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند، رنجشان را ببین، بیا برویم! این یک ابزار است.

منظور من این است که ابزارهای بهتر و مطمئن‌تری وجود دارد.

ایلینگ: در جای دیگری به این موضوع پرداختم که نعمت به نوعی شخص مرفّه را کور می‌کند، و این یکی از دلایل بزرگی است که مردم نقش شانس در زندگی خود و از آن مهم‌تر نقش بدشانسی در زندگی دیگران را فراموش می‌کنند. مطمئناً تبعات سیاسی چنین چیزی وحشتناک است. من همیشه این موضوع را استدلالی در دفاع از همدلی می‌دانسته‌ام.

اشتباه می‌کنم؟

بلوم: هیچگاه از این زاویه به قضیه نگاه نکرده‌ام. من واقعاً فکر می‌کنم تلاش برای همدلی ممکن است عملاً اوضاع را بدتر کند. یکبار یکی از دوستانم، یک سفیدپوست دیگر که در رفاه متولد شده، خیلی صادقانه گفت «واقعاً نمی‌فهمم چرا فقرا چنین یا چنان می‌کنند. اگر من جای آن‌ها بودم چنین و چنان می‌کردم و الی آخر.»

می‌توانید بگویید او به اندازه‌ی کافی احساس همدلی ندارد؛ اگر او می‌دانست محروم بودن از حق تحصیل و خیلی چیزهای دیگر چه حسی دارد شاید آنوقت فقرا را بهتر درک می‌کرد. فکر می‌کنم درک احتمالات و درک اثر بخت و اقبال، چیزی نیست که از طریق همدلی حاصل شود بلکه چیزی است که از طریق درک وسیع‌تر حاصل می‌شود.

کاملاً مطمئن نیستم، اما سوالتان سوال بسیار خوبی بود.

ایلینگ: این نظر من نیست، اما هستند عده‌ای که معتقدند شما بیش از حد به عقل محض به عنوان راهنمای اخلاقی ایمان دارید. بالاخره نباید یک‌ جایی ارزش یا احساس را نیز وارد این معادله کنید؟ به هر حال شما می‌توانید به شیوه‌ی  خود در دفاع از اصلاح نژاد یا دیگر دیدگاه‌های زننده نیز استدلال کنید.

بلوم: من یک تمایز قائل می‌شوم. فکر می‌کنم عقل چگونگی رسیدن به نتایج و به طور مشخص‌تر چگونگی رسیدن به اهداف مشخص را تعیین می‌کند. اینکه چه اهدافی را دنبال می‌کنید می‌تواند بر مبنای اهداف دیگر از عقل مشتق شود، اما آن‌ها در نهایت توسط عقل تعیین نمی‌شوند. می‌توانم بگویم: من می‌خواهم جهان را به جای بهتری تبدیل کنم و برای رسیدن به آن باید به این شکل عمل کنیم. و شما می‌توانید مرا به چالش کشیده و بگویید چرا می‌خواهی جهان را به جای بهتری تبدیل کنی. من در جواب فقط می‌گویم، این چیزی است که می‌خواهم. بنابراین عقل بالاخره جایی به پایان می‌رسد.

من بیشتر به مواردی علاقمندم که در آن‌ها افراد منطقی در اهداف مشترکی سهیم هستند و سوال، چگونه رسیدن به آن اهداف است. و فکر می‌کنم در این مورد عقل بهتر از احساسات باشد

 ENG

منبع: ترجمان