می‌خواهم با شما در مورد چشم‌انداز تغییر الگواره مربوط به خشونت جنسیتی، توهین‌های جنسی، خشونت خانگی، سوء‌رفتار در روابط،تعرض جنسی، سوءاستفاده جنسی از کودکان، صحبت کنم.

گستره تمام معضل‎هایی که به طور خلاصه از آن‌ها تحت عنوان «مسائل خشونت جنسیتی» یاد خواهم کرد، تا حالا همگی این مسائل زنانه تلقی شده‌اند، که گروهی از مردان خوب به حل آن کمک می‌کرده‌اند، اما من با این قالب تعریفی مشکل دارم و آن را نمی‌پذیرم.
من این‌ها را مسائل زنانه‌ای نمی‌بینم که مردان به کمکشان بشتابند. در واقع، قصد دارم در این مورد بحث کنم که پیش از هرچیز و مهم‌تر از همه چیز، این‌ها مسائلی مردانه هستند.
البته قطعاً این چیزها مسائل زنانه هم هستند، من متوجه آن هستم، اما این که خشونت جنسیتی را صرفاً مسئله زنان بدانیم، بنا به دلایل متعددخود بخشی از مسئله است.

نخست آن که بهانه‌ای به دست مردان می‌دهد تا به مسئله توجهی نشان ندهند. درست است؟ بسیاری از مردان اصطلاح "مسائل زنان" را شنیده‌اند و تمایل داریم که آن را ندیده بگیریم و فکر کنیم، "هی، من مرد هستم. این برای دختران است." یا "این مربوط به زنان است."
و در نتیجه بسیاری از مردان به معنای واقعی فراتر از جمله‌ی اول نمی روند. درست مثل اینکه تراشه‌ای در مغزمان فعال می‎شود، و مسیرهای عصبی، وقتی اصطلاح "مسائل زنان" را می‌شنویم، توجه‌مان را به سمت دیگری می‎کشاند. این مساله همچنین در مورد واژه "جنسیت" صدق می‌کند، به همین دلیل وقتی بسیاری از مردم واژه ی "جنسیت" به گوش شان می‌خورد تصور می‌کنند که منظور اشاره به "زنان" است.بنابراین فکر می‌کنند که مسائل جنسیتی مترادف با مسائل زنان است. درباره‌ی اصطلاح جنسیت کمی ابهام وجود دارد.



بگذارید این ابهام را به شکل مقایسه‌ای روشن کنم. بگذارید قدری درباره‌ی نژاد صحبت کنیم. در ایالات متحده، وقتی کلمه‌ی "نژاد" به گوشمان می‌خورد، بسیاری تصور می‌کنند منظور آفریقایی-آمریکایی‌ها، آمریکای جنوبی‌ها، آسیایی- آمریکایی‌ها، بومیان امریکا، آسیای جنوبی‌ها، جزیره‌نشینان اقیانوس آرام و غیره و غیره است. بسیاری از مردم، وقتی کلمه‌ی "گرایش‌های جنسی" به گوششان می‌خورد فکر می‌‌کنند منظور گی‌ها، لزبین‌ها یا دوجنس‌گرا‌ها هستند. و بسیاری، وقتی کلمه‌ی "‌جنسیت" را می‌شنوند، فکر می‌کنند منظور زن‌ها هستند.
در هر حالت به گروه اکثریت توجهی نشان نمی‌دهند. درست است؟ انگار سفیدپوستان نوعی شناسه نژادی ندارند یا متعلق به دسته یا گروه نژادی خاصی نیستند، مثل دگرجنس‌گرایان که انگارگرایش جنسی خاصی ندارند، گویی مردان یک جنسیت خاصی ندارند.

این یکی از راه‌هایی است که گروه‌های غالب پایدار می‌مانند و خود را باز تولید می‌کنند، به بیان دیگر گروه غالب به ندرت حتی برای اندیشیدن به اکثریت بودن خود به چالش گرفته می‌شود، زیرا یکی از ویژگی‌های کلیدی قدرت و برتری، توانایی زیر سوال قرار نگرفتن، عدم خویشتن‌نگری، در واقع به صورت نامرئی جلوه یافتن در مقیاس وسیع در گفتمان درباره‌ی مسائلی است، که در وهله‌ی اول درباره‌ی خود ما است. و نکته‌ی جالب چگونگی صدق این موضوع در خشونت خانگی و جنسی است که چه‌گونه مردان در سطح وسیع از گفتمان در‌باره موضوعی که قطب اصلی آن مردان است ، حذف شده‌اند.

می‌خواهم با استفاده از فن آوری قدیمی نشان دهم که درباره‌ی چه چیزی صحبت می‌کنم. در برخی مسایل اساسی من قدیمی‌پسند هستم. با فناوری پیشرفته کار می‌کنم - من فیلم می‌سازم - ولی به عنوان آموزش‌دهنده، هنوز قدیمی‌پسند هستم، و می‌خواهم فعالیتی را با شما درمیان بگذارم که در آن با شکل ساخت یک جمله نشان می‌دهد که ما چگونه فکر می‌کنیم، در واقع چگونگی استفاده ما از زبان (به عنوان ابزار)،منجر به جلوگیری از جلب توجه به مردان می‌شود. این نکته به خصوص درباره‌ی خشونت خانگی صدق می‌کند، ولی می‌توانید آن را به موارد مشابه بسط دهید. این نتایج از تحقیقات "ژولیا پنلوپ" یک زبانشناس فمینیست به دست آمده است.

با یک جمله‌ی بسیار ساده در زبان انگلیسی آغاز می‌شود:
"جان ماری را زد." ساختار جمله‌ی انگلیسی درست است. جان فاعل است. زدن فعل است. ماری مفعول است. یک جمله‌ی خوب. حالا به جمله‌ی دوم می‌رویم، وقتی همین جمله را به فرم مجهول می‌گوییم. "ماری از جان کتک خورد ." و حالا چیزهای زیادی در یک جمله اتفاق افتاده است. ما از " جان ماری را زد." به "ماری از جان کتک خورد." رسیدیم.توجه‌مان را در یک جمله از جان به ماری تغییر دادیم، و می‌توانید ببینید که جان خیلی به پایان جمله نزدیک است، در واقع، نزدیک به حذف از نقشه طرح روانی‌مان است. جمله‌ی سوم، جان حذف می‌شود، و ما داریم، "ماری کتک خورد"، و حال همه چیز درباره‌ی ماری است.

حتی درباره‌ی جان فکر هم نمی‌کنیم. تمام توجه مان روی ماری است. در طی نسل گذشته، اصطلاحی که برای مترادف "کتک خوردن" به کار می‌بردیم، " لت و پاره شدن" بوده، بنابر‌این ما داریم " ماری لت و پار شد." و جمله‌ی نهایی در این بخش، که به دنبال بقیه می‎آید، این است که" ماری، زنی لت و پار شده است." پس حالا هویت خود ماری - ماری زنی لت و پار شده است - تبدیل شد به همان کاری که جان در جمله اول با او انجام داد. ولی دیدیم که جان مدت‌ها پیش از گفت گوی‌مان حذف شده است.


خشونت علیه زنان


 حال، کسانی از ما که در حوزه‌ی خشونت خانگی و جنسیتی کار می‌کنند، می‌دانند که در این حوزه سرزنش قربانی، به بیان دیگر، نکوهش شخصی که اتفاقی برای او افتاده است به جای شخصی که مسئول اتفاق بوده است، بسیار فراگیر و متداول است. و ما چیزهایی شبیه این می‌گوییم: چرا این زنان با این مردان بیرون می‌روند؟ چرا آن‌ها به این مردان جذب شده اند؟ چرا آنها مرتب برمی‌گردند؟
(م-به خانه) این چه لباسی است که در مهمانی می‌پوشد؟ چه کار احمقانه‌ای است! چرا داشت با یک عده مرد در آن اتاق هتل مشروب می‌خورد؟ این سرزنش کردن قربانی است، و دلایل متعددی برای آن وجود دارد، ولی یکی از این دلایل این است که کل الگوی شناختی ما مبتنی بر سرزنش کردن قربانی است. این تماماٌ ناخودآگاه است.
تمام الگوی شناختی ما بر پایه‌‍‌ی پرسیدن پرسش‌هایی است درباره‌ی زنان و انتخاب‌های زنان و این که زنان چه کار می‌کنند، چه فکر می‌کنند، و چه می‌پوشند. من نمی‌خواهم مردم را وادار به نپرسیدن پرسش درباره‌ی زنان کنم، خُب؟ پرسش امری مشروع است. ولی بگذارید صادق باشیم: پرسیدن سوال درباره‌ی ماری ما را در راه منع خشونت به جایی نخواهد برد.

 ما باید سوال‌های دیگری را بپرسیم. متوجه هستید که به کجا می‌خواهم برسم، درسته؟ این پرسش‌ها درباره‌ی ماری نیستند. درباره‌ی جان هستند. این پرسش‌ها شامل چیزهایی از این دست می‌شوند:
چرا جان ماری را زد؟ چرا خشونت خانگی هنوز در ایالت متحده و در سراسر جهان مساله‌ی بزرگی است؟ چه اتفاقی دارد می‌افتد؟ چرا برخی از مردان به صورت جسمی، عاطفی، کلامی و به شیوه‌های دیگر از زنان و دختران، مردان و پسرانی که مدعی‌اند دوست شان دارند، سوءاستفاده می‌کنند؟ مردها چشان شده است؟ چرا بسیاری از مردان بزرگسال از دخترو پسر بچه‎ها سو استفاده جنسی می‎کنند؟
و چرا این معضل در جامعه ما و در سراسر دنیای امروزی، مسئله‌ی مشترک و فراگیری است؟چرا ما بارها و بارها درباره‌ی رسوایی‌های جدیدی می شنویم که از موسسات بزرگ سر برمی‌آورد؟ مانند کلیسای کاتولیک یا برنامه‌ی فوتبال ایالت پنسیلوانیا یا پیشاهنگی پسران آمریکا وغیره. و مشابه آن در جوامع کوچک‎تر محلی در سراسر کشور و سراسر جهان، درسته؟
ما همیشه درباره‌اش می‌شنویم. سوء‌استفاده جنسی از کودکان. مردها چشان است؟ چرا این همه مردان به زنان در جامعه‌ی ما و سراسر جهان تجاوز می‌کنند؟ چرا این همه از مردان به مردان دیگر تجاوز می‌کنند؟ مردان چشان شده؟ و پس از آن نقش نهادهای مختلف در جامعه‌ای که کمک می‌کند تا مردان در مقیاس‌های فراگیر، سوءاستفاده‌گر بار آیند، چیست؟

 زیرا این مساله درباره‌ی مقصران و مجرمان منفرد و مشخص نیست. این راه ساده‌ای است برای درک یک مسئله‌ی اجتماعی خیلی عمیق و بسیار نظام‌مندتر. می‌دانید، مجرمان هیولاهایی نیستند که از مرداب بیرون بخزند و به داخل شهر بیایند تا کار کثیف خود را انجام دهند و سپس به درون تاریکی برگردند. این خیال ساده لوحانه‌ای است، درست است؟ مجرمان آدم‌هایی بسیار معمولی‌تر و روزمره‌تر هستند. پس سؤال این است، ما داریم در جامعه مان و در دنیا چه کار می‌کنیم؟ نهادهای مختلف چه نقش‌هایی در پرورش مردان سوءاستفاده‌گر دارند؟ نقش سیستم‎های باورهای دینی، فرهنگ ورزشی، فرهنگ هرزه‌نگاری(پورنوگرافی)، ساختار خانواده، اقتصاد و رابطه میان این دو، و نژاد، قومیت ورابطه‎شان ، چیست؟ تمام این‌ها چه گونه کار می‌کنند؟

و سپس، هنگامی که شروع به انجام این دست از تحلیل‌ها و پرسیدن پرسش‌های بزرگ و مهم کردیم، می‌توانیم درباره ی آن صحبت کنیم که چگونه می‌توانیم تغییر ایجاد کنیم، به عبارت دیگر، چگونه می‌توانیم به شیوه‌ای متفاوت کاری انجام دهیم؟ چگونه می‌توانیم این روش‎های متداول را تغییر دهیم؟ چگونه می‌توانیم فرایند اجتماعی شدن پسران و تعاریف مردانگی که منجر به این پی‌آمدهای کنونی می‌شود را تغییر دهیم؟ این‌ها پرسش‌هایی است که باید پرسیده شوند و کارهایی است که ما نیاز داریم و باید انجام بشود، ولی اگر بی وقفه در باره‌ی این که زنان در روابط یا مسائل دیگر چه کار و چه فکر می‌کنند تمرکز کنیم، راه به جایی نخواهیم برد.

من متوجه هستم که تعداد زیادی از زنان که تلاش می‌کردند درباره این مسایل صحبت کنند، امروز و دیروز و سال‌ها و سال‌ها، اغلب درنتیجه تلاش‌های‌شان وادار به سکوت شده‎اند. با نام‌های زننده‌ای مثل "کتک زن مردان" و "متنفر از مردان" (م- معادل کلماتی مثل سلیطه یا پاچه ورمالیده) و نام زننده و توهین‌آمیز "فمنازی" (م- ترکیب کلمات فمنیست و نازی) خطاب شدند. می‌دانید دلیل همه این‌ها چیست؟ به این می‌گویند کشتن پیام آور. دلیلش این است که برای زنانی که به پا خواسته اند و برای خودشان و زنان دیگر و همینطور برای مردان و پسران سخن می‌گویند، روشی است که آن‌ها را به عقب می‌راند و به سکوت وادارشان می‌کند، تا شرایط موجود حفظ شود، چون ما افرادی که به دنبال ایجاد تغییر و اصلاح هستند را دوست نداریم. ما اینکه افراد قدرت‌مان را به چالش بکشند، نمی‌پسندیم. در واقع، بهتر است که بنشینید و خفه شوید‎.خدا را شکر که زنان چنین نکرده‎اند. خدا را شکر که در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن به قدری از زنان پیشرو و رهبر وجود دارند، که می‌توانند آن را خنثی کنند.

ولی یکی از نقش‌های قدرتمندی که مردان می‌توانند در این زمینه ایفا کنند، این است که چیزهایی را بگویند که گاهی زنان نمی‌توانند بگویند، و یا حتی بهتر، از ما می‌تواند چیزهایی شنیده شود که گفتنشان از سوی زنان ناشنیده گرفته می‎شود. من قبول دارم که این خودش یک مشکل است. این تبعیض جنسیتی است. ولی این یک واقعیت است. و همینطور یکی از چیزهایی که من به مردان می‌گویم، و من و همکارانم همیشه این را می‌گوییم، این است که ما مردان بیشتری را نیاز داریم که شجاعت و قدرت به پا خاستن و گفتن چیزهایی از این دست، و ایستادن در کنار زنانو نه در مقابل آنان را داشته باشند و وانمود نکنند که این مساله به نوعی جنگ بین جنسیت‎ها و و چیزهای بی‌معنی دیگری از این دست است. ما با هم در این جهان زندگی می‌کنیم.

و در ضمن، یکی از چیزهایی که مرا در مورد برخی لفاظی‌ها در مورد فمینیست‌ها و دیگرانی که جنبش‌های حمایت از زنان خشونت دیده و قربانی تجاوز در سراسر جهان را راه‌اندازی کرده‌اند، بسیار آزار می‌دهد، این است که همانطور که گفتم، آن‌ها را ضد مرد می‌پندارند. در مورد پسرانی که به نحو ناخوشایندی به دلیل خشونتی که یک مرد بزرگسال علیه مادرشان، خودشان و خواهران‌شان تحت تاثیر قرار گرفته‌اند، چه می‌گویید؟ درباره‌ی همه این پسران چه حرفی می‌توان زد؟ در باره‌ی همه‌ی پسران و مردان جوانی که به دلیل خشونت مردان بزرگسالدچار آسیب‌های روانی شده اند، چه می‌گویید؟ می‌دانید چیست؟همان سیستمی که مردانی را پرورش می‌دهد که از زنان سوءاستفاده می‌کنند، مردانی را هم پرورش می‌دهد که از مردان دیگر سوءاستفاده می‌کنند. اگر قرار است در مورد مردان قربانی صحبت کنیم، اصلا بیایید در مورد مردان قربانی صحبت می‌کنیم. بسیاری از مردانی که قربانی خشونت هستند، قربانی خشونت مردان دیگر هستند. پس این قربانی بودن، مساله‌ای مشترک میان زنان و مردان است. ما هر دو قربانی خشونت مردان هستیم. پس این مستقیما در رابطه با منافع شخصی خود ماست، در ضمن بهتر است یادآوری کنم که بیشتر مردانی که می‎شناسم، زنان و دخترانی هم دارند که همگی برایشان اهمیت قائل هستیم و آنها درون خانواده، حلقه های دوستان و یا آشنایان ما به هر طریق دیگری هستند. بنابراین دلایل زیادی وجود دارند که مردان باید به خاطرش حرف بزنند. گفتنش به صورت آشکار، واضح به نظر می‌رسد، این طور نیست؟ حالا، طبیعت کاری که من و همکارانم در فرهنگ ورزشی، در ارتش ایالات متحده، در مدارس انجام می‌دهیم، پیشبرد روشی به نام راه‌حل ناظر برای پیشگیری از خشونت جنسیتی است.


خشونت علیه زنان


می‌خواهم به شما در مورد کلیت راه‌ حل ناظر نزدیک توضیحاتی بدهم زیرا این یک تغییر موضوعی بزرگ است، گرچه موارد خاص زیادی وجود دارد، اما محتوای اصلی آن، به جای دیدن مردان به عنوان مجرم و زنان به عنوان قربانی، و یا زنان به عنوان مجرم، مردان به عنوان قربان، یا هر ترکیب دیگری شبیه به این، -- من دارم به هر دو جنس اشاره می‌کنم. می‌دانم مساله فراتر از زن و یا مرد، مونث و مذکر است .زنانی وجود دارند که مجرم هستند و البته مردانی هم هستند که قربانی‎اند. این یک دید و گستره‌ی کلی است. ولی به جای دیدن آن در آن حالت متدوال دوگانه، ما روی خودمان به عنوان چیزی که ناظرین می‌نامیم، تمرکز می کنیم و یک ناظر فردی است که در یک موقعیت مشخص، قربانی و یا مجرم نباشد. پس به بیان دیگر، دوستان، هم‌تیمی‌ها، شریکان، همکاران، اعضای خانواده و کسانی از اطرافیان ما که به طور مستقیم در یک سوی رابطه سوءاستفاده‌گر نیستند، ولی همگی در بسترهایی تنیده شده ایم مانند جامعه، خانواده، کار، مدرسه و ... که با افرادی که ممکن است در آن شرایط باشند، در ارتباطیم. چه باید بکنیم؟ چگونه باید صدایمان را به گوششان برسانیم؟ چگونه دوستان مان را به چالش بکشیم؟ چگونه از دوستان مان حمایت کنیم؟ اما چگونه در برابر سوءاستفاده سکوت نکنیم؟

حالا، وقتی نوبت به مردان و فرهنگ مردانه می‎رسد، هدف این است که مردانی که سوءاستفاده‌گر نیستند را برای به چالش کشیدن مردان سوءاستفاده‌گر تشویق کنیم. و زمانی که می‎گویم سوءاستفاده‎گر، منظورم فقط مردانی که زنان را می‌زنند نیست. منظورمان این نیست که مردی که رفیقش در حال کتک زدن دوست دختر خودش است را را درهمان لحظه حمله متوقف کند. این راه مبتدیانه‎ای برای ایجاد تغییر در سطح اجتماع است. در راستایی زنجیره‌وار و مستمر، در تلاشیم تا مردان را تشویق کنیم تا همدیگر را از خشونت بازدارند. پس برای مثال، اگر شما یک مرد باشید و در گروهی از مردان که پوکر بازی می‌کنند، حرف می‌زنند، به گردش می‌روند، بدون هیچ زن دیگری، و یکی از مردان مطلبی جنسی، تحقیرآمیز و یا توهین‌آمیز درباره زنان بگوید، به جای خندیدن و یا تظاهر به اینکه آن را نشنیده‌اید، نیاز داریم که مردان بگویند: "هی! این اصلاً خنده دار نبود. این می‌تونست خواهر من باشه که در موردش صحبت می‌کنی، می‌شه در مورد چیز دیگه‌ای جوک بسازی؟ یا می‌تونی در مورد چیز دیگه‌ای حرف بزنی؟ من از این جور حرف‌ها خوشم نمیاد." درست مثل اینکه اگر شما یک سفیدپوست باشید و سفیدپوست دیگری حرف نژادپرستانه‌ای بزند، شما دوست دارید، امیدوارم، که سفیدپوست‌ها آن حرف نژادپرستانه توسط یک سفید پوست را قطع کنند. درست مانند دگرجنس‌گرایی، اگر شما یک دگرجنس‌گرا باشید و خود شما رفتارهای توهین‌آمیز و خشونت‌آمیز علیه دیگر افراد با گرایش جنسی متفاوت به کار نبرید، اگر شما در مقابل دگرجنس‌گرایانی که این کار را می‌کنند، نایستید و اعتراض نکنید پس در این صورت، به نحوی این سکوت شما به معنی تایید و همراهی نیست؟

خوب، راه‌حل ناظر تلاش می‌کند به مردم ابزارهایی برای دخالت در این فرایند و حرف زدن و ایجاد یک فضای فرهنگی برابر که رفتارهای سواستفاده‎گرانه غیرقابل قبول باشند، نه فقط به این دلیل که غیر قانونی هستند، بلکه به این دلیل که در فرهنگ برابر نادرست هستند. اگر ما بتوانیم به جایی برسیم که مردانی که تبعیض جنسی قائل می‌شوند، موقعیت شان را از دست بدهند، پسران و مردان جوانی که تبعیض جنسی قائل می‌شوند و رفتارهای خشونت‌آمیز علیه زنان و دختران و همینطور مردان و پسران نشان می‌دهند، موقعیت شان را از دست بدهند، فکر می‌کنید چه بشود؟ شاهد کاهش شدیدی در خشونت و سوءاستفاده خواهیم بود. به این دلیل که یک مجرم نوعی، فردی بیمار و غیر عادی نیست.او از هر نظر دیگری، مردی معمولی محسوب می‌شود. اینطور نیست؟

حالا، در میان همه چیزهای فوق‌العاده دیگری که مارتین لوتر کینگ در طول عمر کوتاهش گفته است، "در پایان، چیزی که بیش از هر چیز دیگری آزاردهنده خواهدبود، سخنان دشمنان مان نیست، بلکه سکوت دوستان مان است." در پایان، چیزی که بیش از هر چیز دیگری آزاردهنده خواهد بود، سخنان دشمنان مان نیست، بلکه سکوت دوستان مان است. سکوت فراگیر وحشتناکی در فرهنگ مردان درباره تراژدی پیش‌رونده خشونت مردان علیه زنان و کودکان وجود دارد. اینطور نیست؟ سکوت زیاد و وحشتناکی وجود دارد. منظور اصلی گفته‎هایم این است که باید این سکوت را بشکنیم، و نیاز داریم مردان بیشتری این کار را انجام دهند.

گفتنش از انجام دادنش آسان تر است، به این دلیل که من دارم در موردش صحبت می‌کنم، ولی به شما می‌گویم که در فرهنگ مردان به چالش کشیدن مردان دیگر کار ساده‌ای نیست، که یکی از دلایلی است که چرا قسمتی از تغییر الگویی که باید اتفاق بیافتد، متوجه این نیست که نه تنها این مسایل، مسایل مردان هستند، بلکه مسایل رهبریت برای مردان هم هست. زیرا در پایان، مسئولیت بر پا خواستن در مورد این مسایل نباید بر دوش پسربچه‌ها و پسران نوجوان در دبیرستان‌ها و یا پسران دانشجو در کالج‌ها بیافتد. این‌ها باید وظیفه مردان بزرگسال با قدرت موثر باشد. مردان بزرگسال با قدرت موثر کسانی هستند که نیاز داریم به عنوان رهبران و پیش‎قدمان در این مسایل روی آن‌ها حساب کنیم، زیرا وقتی کسی در یک فرهنگ برابر حرف می‌زند و به چالش می‌کشد و دخالت می‌کند، آن مرد یا زن یک رهبر است، واقعاً اینطور نیست؟ اما در یک مقیاس بزرگ، ما به مردان بزرگسال با قدرت موثر بیشتری برای شروع اولویت‌بندی این مسایل نیاز داریم، و هنوز چنین چیزی را مشاهده نکرده‌ایم، درست است؟

من چند سال پیش در یک برنامه شام بودم، من به طور گسترده با ارتش ایالات متحده، همه‌ی سرویس‌ها، کار می‌کنم. من در این برنامه‌ی شام بودم و یک زن به من گفت - گرچه فکر می‌کنم کمی طعنه دار حرف می‎زد - " خوب، چند سال است که درباره‌ی حساسیت‎آموزی (کاهش حساسیت جنسیتی) با تفنگداران دریایی کار می‌کنید؟"

و من به او گفتم : "با تمام احترام، من با تفنگداران در مورد حساسیت‎آموزی کار نمی‌کنم. من یک برنامه رهبری را در دسته تفنگداران اجرا می‌کنم."

می‌دانم که پاسخم کمی پر طمطراق بود، اما این یک تفاوت بسیار جدی است، زیرا من باور ندارم که ما به آموزش‌های حساسیت نیاز داشته باشیم. ما به آموزش‌های رهبری نیاز داریم، زیرا، برای مثال، زمانی که یک مربی حرفه‌ای و یا مدیر یک تیم بیسبال و یا یک تیم فوتبال --من به طور گسترده‌ای در این حوزه هم کار کرده‌ام -- یک نظر تبعیضانه جنسیتی می‌دهد، عبارتی ضد همجنس‌گرایان بیان می‌کند، حرف نژادپرستانه‌ای می‌زند، بحث‌های زیادی در بلاگ‌های ورزشی و رادیوهای ورزشی رخ می‌دهند. آدم‌های زیادی می‌گویند، "خوب، اون به آموزش‌های حساسیت نیاز دارد." و آدم‌های دیگری می‌گویند، "ولش کن. می‌دونی جلوی جمع رشته‎ی کار از دستش در رفت، و اون یه حرف احمقانه زده. فراموشش کن." حرف من این است که او به آموزش حساسیت نیاز ندارد. اون به آموزش رهبری نیاز دارد، به این دلیل که رهبر بدی است، زیرا در جامعه‌ای با تنوع‎های جنسیتی و گرایش‎های جنسی- -- تشویق حضار -- و تفاوت‌های نژادی و قومیتی، اگر شما این قبیل حرف‌ها را بزنید، در رهبریتان دچار لغزش شده‌اید. اگر بتوانیم به این نتیجه برسیم که من دارم در مورد زنان و مردان قدرتمند در جامعه‌ی مان در تمامی سطوح مدیریت موسسات و قدرت، می‌رسم، داریم شرایط را عوض می‌کنیم. داریم به سمت تغییر داریم الگوواره‎ی فکری آدم‌ها حرکت می‎کنیم.

می‌دانید، برای مثال، من با قهرمانان ورزشی کالج‌ها و دانشگاه‌ها در تمامی آمریکای شمالی کار کرده‌ام. ما می‌دانیم چگونه از خشونت خانگی و جنسیتی جلوگیری کنیم، درست است؟ هیچ عذری برای یک کالج یا دانشگاه برای نداشتن برنامه‌های جلوگیری از خشونت خانگی و جنسیتیاجباری برای همه دانش‌آموزان ورزشی، مربیان، مدیران به عنوان بخشی از برنامه‌ی آموزشی شان وجود ندارد. ما همه آنقدر می‌دانیم که می‌توانیم به سادگی این کار را انجام دهیم. ولی می‌دانید چه چیزی کم است؟ رهبری. این رهبری دانش‌آموزان ورزشی نیست، این رهبری متعلق به مدیران ورزشی، روسای دانشگاه، مسئولان تصمیم‌گیرنده در مورد منابع و کسانی که در مورد اولویت‌ها در مسایل سازمانی تصمیم می‌گیرند، است. در بسیاری از موارد این رهبری مردان یک شکست است.

به دانشگاه Penn State نگاه کنید. Penn State مادر تمام لحظه‌های آموزنده برای راه‌حل ناظر است. موسسات زیادی در این حوزه هستند که در آن مردان دارای پست‌های قدرتمند، در حمایت از کودکان و در این مثال خاص پسران، شکست می‌خورند. این واقعاً غیر قابل باور است. ولی زمانی که به مساله نگاه می‌کنید متوجه فشاری که روی مردان است می‌شوید. در فرهنگ برابر، روی مردان فشارهایی وجود دارد، که به دلیل آن ما نیاز داریم مردها را تشویق کنیم، تا این فشار ها را بشکنند و تاب بیاورند.

یکی از راه‌های انجام این کار، گفتن این است که تعداد بسیار زیادی از مردان هستند که به طرز عمیقی به این مسایل اهمیت می‌دهند. من این را می‌دانم. من با مردان کار می‌کنم، با ده‌ها هزار، با صدها هزار برای دهه‌های زیادی کار کرده‌ام. وقتی درباره همه‌ی این سال های فکر می‌کنید، این بسیار وحشتناک است. ولی مردان زیادی هستن که به شدت به این مسایل اهمیت می‌دهند، ولی اهمیت دادن اصلاً کافی نیست. ما به مردان با جسارت، با شجاعت، با بردباری، با اصول اخلاقی بیشتری نیازمندیم، تا سکوت هم‌دستانه را بشکنیم و یکدیگر را به چالش بکشیمو در کنار زنان بایستیم و نه در برابر آن‌ها.

به هر حال، ما این را به زنان مدیونیم. هیچ پرسشی در این مورد وجود ندارد. اما ما این را به پسران‌مان هم مدیونیم. ما این را به مردان جوانی که در سراسر جهان رشد می‌کنند و در شرایطی زندگی می‌کنند که درباره‌ی چیزی که جامعه‌ی شان درباره‌ی مرد شدن و تعریف مردانگی به یک روش به خصوص به آن‌ها گفته‌است، انتخابی ندارند. آن‌ها این را انتخاب نکرده‌اند. مایی که بخت آن را داریم، فرصت و مسئولیتی هم در قبال آنان داریم.

امیدوارم که با رفتن به پیش رو، مردان و زنان در کنار هم، بتوانند تغییر و دگرگونی‌ای را آغاز کنند، که به شکلی رخ خواهد داد که نسل‌های آینده چنین سطحی از تراژدی را که ما به طور روزمره با آن سرو کار داریم، تجربه نکنند.

ما می‌توانیم این کار را انجام دهیم. ما می‌توانیم بهتر باشیم.

خیلی متشکرم.